نام من ؛ هيچ كس …!My name is no body…. فصل هفتم سلام تبريــــــــــز نوشته هاي روي شن مهمان اولين موج دريا هستند…. اما حكايتهاي نقش بر سنگ حك شده مهمان هميشگي تاريخ…! اواخر تابستان 1349 به خنكي روبه سردي تبريز رسيديم .. يكماه گذشته را پدرم بين تبريز و […]
آرشیو زندگینامه ها
نام من ؛ هيچ كس …!My name is no body…. فصل ششم شايد زندگي آن جشني نباشد كه ما آرزويش را داشتيم.. اما حالاكه به مهماني دعوت شده ايم بگذار.. تا ميتوانيم زيبا برقصيم… تا حدود 6 سالگي خاطرات خاصي را بياد ندارم فقط جرقه هايي از آن دوران مبهم […]
نام من ؛ هيچ كس …!My name is no body…. فصل پنجم آدمهاي ساده را دوست دارم … همانهايي كه بدي هيچكس را باور ندارند… همانهايي كه به روي همه لبخند ميزنند .. همانهايي كه بوي ناب ” آدم ” ميدهند .. مثل تو.. مثل خاتون .. مثل حسين..مثل..؟؟؟ حسين […]
نام من ؛ هيچ كس …!My name is no body…. فصل چهارم : هدف وسيله راتوجيه ميكند!!!؟؟؟ خدا حافظ اي آغوش گرم مادر.. خداحافظ اي گذشته كوتاه و مشترك 3 نفره… دوشنبه شب است و برف همچنان ميبارد ببار اي برف… بباراي برف سنگين برمزارم … سفره رنگين وپارچه اي […]
نام من ؛ هيچ كس …!My name is no body…. فصل سوم : مقصد ، شمال غرب از جنوب شرقي ما چون دو دريچه روبروي هم آگاه ز هر بگو مگوي هم هر روز سلام و پرسش و خنده هرروز قرار روز آينده اكنون يكي از دريچه ها بسته است […]
نام من ؛ هيچ كس …!My name is no body…. فصل دوم : تداوام معصوميت جنوب شــــــــــرق كلاغ آخر قصه هنوزم مانده درراه است!!! براي آخري زيبا دگر پيدا چه تمثالي ؟؟؟ 30 آذرماه1338 ؛ آخرين روز فصل خزان و شب يلدا طولاني ترين شب سال ؛ در جنوب شرق […]
مرکزسردها محل امیدی ست دراوج نا امیدی ها…. درشهریورماه سال 1357 دریک خانواده 5نفره ، دریک محله قدیمی تبریزقدم به دنیای خاکی گذاشتم و شدم ششمین و آخرین عضوخانواده ! مادرم خانه دار و شغل پدرم آزاد بود. طبق گفته های مادرم ؛ پدرم فردی بسیار باهوش بوده که با […]
نام من ؛ هيچ كس …! …..My name is no body نویسنده : غلامرضا رنجبر مقدمه: تولستوي ميگويد: ما بايد از آن چيزهايي سخن به ميان آوريم كه همه ميدانند ولي كسي را ياراي گفتن نيست …! ولي من با اجازه اين نويسنده بزرگ روسي ميگويم ” وقتي همه […]
نامه ی خواهر سالمند مقیم در مرکز خیریه نگهداری از معلولین و سالمندان سردهای سراب
وقتی خبرت میدهند که عازمی و تا ساعاتی دیگر به زیارت آقا امام رضا (ع) میروی ! درمیان شادی بینهایتش تنها کاری که از دستش می آید دعاست !