نام من ؛ هيچ كس …!My name is no body…. فصل دوم : تداوام معصوميت جنوب شــــــــــرق كلاغ آخر قصه هنوزم مانده درراه است!!! براي آخري زيبا دگر پيدا چه تمثالي ؟؟؟ 30 آذرماه1338 ؛ آخرين روز فصل خزان و شب يلدا طولاني ترين شب سال ؛ در جنوب شرق […]
آرشیو زندگینامه ها
مرکزسردها محل امیدی ست دراوج نا امیدی ها…. درشهریورماه سال 1357 دریک خانواده 5نفره ، دریک محله قدیمی تبریزقدم به دنیای خاکی گذاشتم و شدم ششمین و آخرین عضوخانواده ! مادرم خانه دار و شغل پدرم آزاد بود. طبق گفته های مادرم ؛ پدرم فردی بسیار باهوش بوده که با […]
نام من ؛ هيچ كس …! …..My name is no body نویسنده : غلامرضا رنجبر مقدمه: تولستوي ميگويد: ما بايد از آن چيزهايي سخن به ميان آوريم كه همه ميدانند ولي كسي را ياراي گفتن نيست …! ولي من با اجازه اين نويسنده بزرگ روسي ميگويم ” وقتي همه […]
نامه ی خواهر سالمند مقیم در مرکز خیریه نگهداری از معلولین و سالمندان سردهای سراب
وقتی خبرت میدهند که عازمی و تا ساعاتی دیگر به زیارت آقا امام رضا (ع) میروی ! درمیان شادی بینهایتش تنها کاری که از دستش می آید دعاست !
اولین روز حرکت و راه رفتن بدون ویلچر یکی از مددجویان درحضور خانواده و تولدی دیگر برای ایشان در کنار مادر پیرش